بانو5
بانو
با این که می دانم
با اینکه هنوز زهرماری می خندم
دلم پر از وسوسه ی داغ یک آمدن است.
بیقرارم بانو
چه ربطی دارد،آمدن تو
با لجن مرده ی من
وجودم لبریز ازیک آمدن است
حالی دارم به انگاری"برگشتن"
برگشتن طعمی دارد
مثل همین حوالی انگاری
حال و هوای آمدن تو.
بانو
خدا را به سلامت
توبمان،
تا این بیقراری ابدیت باشد برای غربت دستهای رفته ام
من گفتم : بی روزن باخته تاریکم
من گفتم : بی نهایت بن بستم
با این بیقراری
سرای ما را خالی کن.
3/2/2006 - سلیمانیه