آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

بارانه

بارانه

دستهایم را به مادگی باغچه می چسبانم

فردا

تو از راه می آیی

و من شاعرم.

۲

باران باران است

رقص تو در باران پیداست

وقتی که باد می نوازد.

۳

آره صادقانه بگویم

نیمکت تنهاتر از من بود

باران

بر گونه های ما لیز خورد

دستان من می لرزد

گلی

زیر آوارهای باران

دارد می میرد.

۴

بگذار باران را دعوت کنیم

بی چتر و بی آینه

شعری کلامی

صدایی بخندیم

و من خسته برخیزم

تا دم دمای ابدیت

لب تا لب این آفتاب

بگریم.

۲.۱۰.۲۰۰۷ سلیمانیه