-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 22:41
دوستان عزیز ویب من به این آدرس منتقل شد اگه منو خواستی بیا این آدرس: http://yelda72.persianblog.ir/ متشکرم
-
عکس
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 13:43
از کارهای خودم (سه ر شه قام)یکی از محله های قدیمی شهر سلیمانیه خودکشی
-
این روزها
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 17:26
این روزا بیشتر حال و هوای روحی من به این شعر " نصرت رحمانی " میخوره،ایشون بهتر گفتن منم همین رو می زارم. این روزها اینگونه ام ،ببین: دستم، چه کند پیش می رود،انگار هر شعر باکره ای را سروده ام پایم چه خسته می کشدم ،گوئی کت بسته ا زخَم هر راه رفته ام تا زیر هرکجا حتی شنوده ام هربار شیون تیر خلاص را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 17:51
از خداواندیت چه گویم... همین دیروز بود گفتی،احساس میکنم این آخرین باریست که میبینمت رفیق. هنوز دستهای گرمتو در دست دارم و با اضطراب و ترسی وحشی انگار دیگه تمام. نه رفیق نمیتونم باورکنم،اتفاقی افتاده! چشمان دریاییت هنوز موج می زند و من به رشادت و سخاوت تو افتخار میکنم. نمی دونم این دلتنگی رو با چی خالی کنم ،تنها می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 16:36
یک همرزم، یک همراه،یک دوست مبارز،یک روح سرگردان در کوهها و غارهای قندیل، انسانی بس انسانی در آتش و رگباردر میان توپ و تاتک پاسداران رژیم اسلامی و سربازان ترک با یکی دیگر از دوستایی که در قندیل شناختمش، دو روز پیش زندگیشان رو به خاک کردستان هدیه دادند. هر روز که تماس میگرفتم موبایلش خاموش بود،نگران بودم تا اینکه امروز...
-
بانو ۱۶
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 21:10
بانو۱۶ آغوشت را بانو بگذار سیگاری را تا ته این گستردگی به درازای وقاحت قامت تنهائیم تا سحر بنفشه و قارقار سبزه ها بکشانم. چه وحشتناک سیاهیست من عشق را دیدم بر دوش شب شتری می رفت دنبال سم کلاغان. آغوشت را بانو تا من هست و بیقراری تا خورشید شکوفه و دق الباب صرفه ای گم می شوم لای خواب کال شبوها ترسم از قاصدکیست که آوازم...
-
سردم است
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 19:14
سردم است چقدر وسوسه ام میکند این چار دیواری سرد به مردن. میترسم، در نبود تو دست به طناب ببرم هراسم از مرگ نیست ازین بیهودگی می ترسم که هر لحظه مرا لبه ی پرتگاهی ول میکند. هرچی که هست همین چاردیواری متروک است که تا قعر خفگی آوازم می دهد. سردم است نوشته هایم را آتش می زنم روح تو در رگ انگشتانم پیداست می نویسم تا از سرم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 09:45
عید نوروز رو به همه ى دوستان خوبم تبریک میگم. امیدوارم سالى سرشار از آزادى و سرافرازى داشته باشید. به امید اینکه سال 87 سال آزادى ایران باشد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 دیماه سال 1386 19:27
زیر باران دعوتم زیر باران همیشه چتری همراهی می کند که دوست ندارم. میزبانم خدایست گوشه ی همین چهارراه سیگار می فروشد و شعر می خواند. ایمان دارم به شعر او وقتی که باران می بارد ومن با چتری که دوست ندارم،خیسم. بانو شعر ازتو پر میگیرد و من پایی به این زمین می کوبم که هستم. وقتی چهره بر افروخته می کنی من با خدای خود در...
-
بارانه
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 12:15
بارانه دستهایم را به مادگی باغچه می چسبانم فردا تو از راه می آیی و من شاعرم. ۲ باران باران است رقص تو در باران پیداست وقتی که باد می نوازد. ۳ آره صادقانه بگویم نیمکت تنهاتر از من بود باران بر گونه های ما لیز خورد دستان من می لرزد گلی زیر آوارهای باران دارد می میرد. ۴ بگذار باران را دعوت کنیم بی چتر و بی آینه شعری...
-
بانو 15
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 23:14
ازشما دوستان خوبم سپاگذارم که بانو رو بامن ساختید بانو حرمتی بود که شکست و من دیگر ننویسم. بانو 15 بانو عصمت گناهم را بر خاکستر مرده ی من تا کجای سکوت خود، می کشانی؟ من با غرور عشقی مغرور یافته ام ساده نیست که بگویم ساده نیست. بانو از نیاکان صبوری آمده ام از ریشه به آفتاب زده ام در زمینی که مال من نیست کجای این سکوت...
-
بانو 14
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 11:12
بانو 14 بانو زنهار درختان نفهمند که ما چگونه یگانه گشتیم در سرزمینی که خون سخن اول است. نه، ترسم از خود نیست ترسم از کرکس های سیاسیست که خون فکرم لای شقیقه هایشان جاریست. خسته ام ... می خواهم زیر پای خودم را خالی کنم و در فضایی که شکست نباشد زیر درختان مجنون دنبال پروانه های خیس "هستم" خود باشم و ترا در دامنه های آبی...
-
بانوی(13)
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 10:59
بانوی(13) خدایی را،بانو این چه بخشایشی یست نه می رانی نه می پذیری، من یاغی چه آرام کنار این سکوت تا ته پوچی اوج می گیرم. لازم نیست می فهمم و این کافیست. خدا را،خدا را بانو بگذار این سکوت ابدیت ناخود باشد و نگریزم. سلیمانیه 9/2/2007
-
ابر انسانهای قندیل
یکشنبه 19 فروردینماه سال 1386 10:56
ابر انسانهای قندیل دخترم باران: مهم این نیست که کتابی را شروع به خواندن بکنی یا که تمام کنی،مهم خواندن یک کتاب فلسفه یا شعر نیست.مهم این است که درک کنی و بپذیری و دنیایی بسازی در خور باورهایت.یک زندگی خود خواسته با اعمال شاقه،یک زندگی منهای خود،برای دیگری و برای ملتی که دردهایش به عظمت این کوههاست.چیزهایی که هست به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 13:22
نوروزتان پیروز سلام دوستان خوبم سال نو رو به همه ی شما عزیزان و دوستان مهربونم تبریک می گم . امیدوارم سال نو سالی سرشار از آزادی آرزوها , سربلندیها باشد. به امید روزی که برگردیم و دستان تک به تک شما دوستان رو از نزدیک بفشارم و ببوسم. از همه ی دوستانی که محبت کردند و منو یاری کردند و سربلندم کردند تشکر میکنم و اگر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفندماه سال 1385 13:17
بیقرارم می خواهم سرم را به تنه ی این خیال خاردار بکوبم تا اسب نبض لکنتم جاری شود. بیقرارم در این قفس بی کرکس جوانه می زنم و التهاب دستهایم ناشی از لمس عمق یک لبخند باران است. بیقرارم می خواهم پروانه ها را جمع کنم و در گوشه ای از این چهار دیواری بی سقف و بی آینه تا ته بودن کودکیم پرواز کنم. 16.3.2007 سلیمانیه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 12:17
ناتمامی برای دخترم " باران " دخترم دستهای پدر تهی از خواهش است سرد سرد مچاله می شود تنهاییش و سالهای بی تو بودن را بر جامه اش خط می زند. باید بروم 3 تا ده تایی و 4 تا یکی شمع بخرم سر ساعت صفر همه را با نوشته هایم فوت کنم. امشب اول دی ماه است و من به لاشخورها نوشتم " برای صرف شام تشریف بیاورید". دخترم باران! تو هیچ وقت...
-
بانو ۱۱
جمعه 22 دیماه سال 1385 20:13
بانو ۱۱ <برای خودم <باران> بانو این دو راهی را قمار کن شیر یا خط؟ تو از شیر می ترسی من از خط . راه سومی هست راهی شکننده تر از تردی أمدن تو برنده تر از وهم کناه من راهها را من شماره می کنم ۵=۲+۲ ۵ یعنی تویی که ممکن است ممکن یعنی دستهای تو وصله ی نیمه ی من. انسان = دستهای تو و این منم انسان = ۵ ۱۲/۱/۲۰۰۷...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 12:04
درسته که من باختم،ولی هنوز جرات دارم بار دیگر این خودم رو قمار کنم.این بار خودمو ضرب مرگ می کنم،ضرب نبض خنجر.چیزی نمونده که بخاطرش خودمو به بیراهه بکشانم.خودمو،این خود لعنتی که هر چه می کشم از دست همین ریسمان سیا و سفیده.هر کسی می تونه دستشو بالا ببره و به خودش دروغ بگه که از دست خودش در امانه.می دونم اونایی که نوشته...
-
نوستالوژی
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 19:50
آمده ام که سر نهم دلم تنگ است و هوا بس ناجوانمردانه،نمی دانم از پس آن همه دوری،آنهمه صبوری می توانم برایت بنویسم؟خیلی وقت است ننوشته ام،شاید هم عاشقانه نوشتن و شاعرانه زیستن را پاک فراموش کرده باشم. آمده ام با تو به خودم سری بزنم،هنوز "خود،خویشتن"این کلمه را بیاد دارم که زیاد درباره اش گفته ام. من این خود،این خویشتن...
-
بانو 10
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1385 17:30
بانو 10 بانو سر همین دو راهی بمان زود بر می گردم. 2006.9.7 سلیمانی
-
خدا مرده است،باور کنید
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 13:12
خدا مرده است،باور کنید تو خوابی و من در جشن هزار درد تازه برای فردا؛همیشه در فکر اینم که کاش می فهمیدی،تنها آدمای احمق،بی اراده،بی لیاقت سراغ دین و مذهب می روند. آدمهای که ناتوان از فکر کردنند،اونای که به هر نحوی زیر بار انسانیت شانه خالی می کنند.آنها بجز تواناییهای خود به چیزی دیگر متکی هستند،خود را و تواناییهای خود...
-
بانوی 9
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 12:32
بانوی 9 بانو به مردمان این بوم و کوچه گفته ام کسی می آید کسی از جنس آقاقیا کسی با بوی خاک رس بعد از بارش اولین باران و صدایش ترنم بلور افکارتان و گیرا چون دلتنگیهایتان. گفتم تو می آیی چراغها همه سبز ماشینها توی هم راه می رفتند کودکان به دستهای مادر احتیاجی نداشتند خودشان خودشان بودند مردمان زار و زار گریستند خندیدن....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 13:13
بعضی وقتا فکر میکنم اونای که به قول نیچه "ابرانسان" بودند و زیستند،غیر از برخی نوشته ها ،چکار کردند.البته ناگفته نماند چندتاشون جامعه رو تغییر دادند و هنوز هم می دن.خب به خاطر چی؟ انسان بودن هنر است واسه همینه که "ابرانسان" نام گرفته است.انسان بودن کار هر کسی نیس.خب این انسان چکار می کنه که دیگران نمی تونن؟ نیچه به...
-
بانوی 8
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 11:02
او برمی گردد و باید به یاد بیاورد بانوی 8 این خیابان به کجا ختم می شود می خواهم پیاده شوم کنجی زیر این باران سیگاری بگیرانم دلم تنگ است. بانو سفر به امتدادی ابدی فراموشی می آورد برای همین است که بعضی وقتها نام مادرم را در خیابان بیتوته می کنم و ترا به درازای جاده ها که به ابدیت می گراید صدا می کنم تا که اگر باشد،لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 14:14
کسی منو احاطه کرده،کسی منو داره می بره،کسی که فقط صداش پیداست،نه می شناسم نه هیچ نشانی ازش دارم. نمی دونم این کیه که همیشه با منه،سایه به سایه بامن، بامن تلخ و غریب همراه شده و می خواد منو به نمی دانم کجا ببره. کسی همیشه نگرانه منه،کسی که دوست نداره من مشروب بخورم و سیگاری بگیرانم.کسی به من می گه "دیونه یی این وقت شب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 14:19
ازاینکه چند روزی نیومدم معذرت می خواهم. راستش مسافرت هستم و وقت نداشتم که باهاتون باشم. سایه هم که دست بردار نیس و منو اذیت می کنه که چرا آپ نمی کنم.چشم. هر چند که تابستونه و شاید برای بعضیا وقت فراوان باشه ولی برای من فرقی نمی کنه.چون همیشه مشغولم.یعنی کارم زیاده... خودتان که می دونی کار خبرنگار و روزنامه نویس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 14:05
این روزا سرم شلوغه، انگار داره به قول خودم مدرن می شم. این کاره تازه ام حسابی وقتمو گرفته هر چند که خوشم می یاد ولی به کارای دیگه ام نمیتونم برسم. باالخره یه دوست بعد از چهار سال برام زنگ زد. کلی خوشحال شدم . روز جمه هم رفتم خوابگاه پیش دوستان سوریه ام. اونا خونگرم و صمیمی هستند. باهاشون راحتم. سایه هم بهم زنگ زد و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 19:54
امروز خوشحالم چون انتقالی گرفتم و به قسمتی دیگه از اداره ام منتقل شدم. راستش از این کار تکراری خسته شده بودم . احساس می کنم کمی زندگیم تغییر کرده و باید جوری دیگر با چیزای تازه بسازم. * سایه هم ازم دلخوره چرا؟ نمی دونم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 16:13
مدرن یعنی درحاشیه زندگی کردن مدرن یعنی اینکه انترنیت داشته باشید و گوشه ای از خونه بشینی و 24 ساعته چت کنی مدرن یعنی کم اوردن وقت برای هر که دوسته یعنی وقت ندارم و مشغولم و سرم شلوغه تف به این زندگی