آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

بانو 14

بانو 14

 

 

 

بانو

زنهار درختان نفهمند

که ما چگونه یگانه گشتیم

در سرزمینی که خون

سخن اول است.

نه، ترسم از خود نیست

ترسم از کرکس های سیاسیست

که خون فکرم لای شقیقه هایشان جاریست.

خسته ام ...

می خواهم زیر پای خودم را خالی کنم

و در فضایی که شکست نباشد

زیر درختان مجنون

دنبال پروانه های خیس "هستم" خود باشم

و ترا در دامنه های آبی عشق برقصم.

بانو

حالا بعد از این همه بیقراری

بعد از این همه گریز

دعوتم کن

سکوتم را

با سلامی جواب دهم.

( سلام

درختان نباید بفهمند

که ما چگونه یگانه گشته ایم

در سرزمینی که خون

ارزانتر از گلوله است).

 

21-5-2007

سلیمانیه

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام بابا

نه درختان
که هیچ کس نفهمید راز یگانگی را



با من این درد را زمزمه کن......

مردی که مرده بود دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

قصه ی مزد گور کن و آزادی انسان؟؟؟؟؟؟؟؟

الناز چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام امیدارم حالت خوب باشه خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد