آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

ازاینکه چند روزی نیومدم معذرت می خواهم.

راستش مسافرت هستم و وقت نداشتم که باهاتون باشم.

سایه هم که دست بردار نیس و منو اذیت می کنه که چرا آپ نمی کنم.چشم.

هر چند که تابستونه و شاید برای بعضیا وقت فراوان باشه ولی برای من فرقی نمی کنه.چون همیشه مشغولم.یعنی کارم زیاده...

خودتان که می دونی کار خبرنگار و روزنامه نویس چطوریه. هی باید بدوی و خبر و ریپورتاژ و مصاحبه و ....تهیه کنی و هی بنویسی.درست مثل سگ باید به این و اون پارس کنی.(البته به بعضیا برنخوره).

             

فردا بر می گردم پیشتون.

این روزا سرم شلوغه، انگار داره به قول خودم مدرن می شم.

این کاره تازه ام حسابی وقتمو گرفته هر چند که خوشم می یاد ولی به کارای دیگه ام نمیتونم برسم.

باالخره یه دوست بعد از چهار سال برام زنگ زد. کلی خوشحال شدم .

روز جمه هم رفتم خوابگاه پیش دوستان سوریه ام. اونا خونگرم و صمیمی هستند. باهاشون راحتم.

سایه هم بهم زنگ زد و مثل همیشه نگران من بود .

بچه ها سایه داره منو اهلی می کنه ؛اینو گفته باشم ها..

امروز خوشحالم

چون انتقالی گرفتم و به قسمتی دیگه از اداره ام منتقل شدم.

راستش از این کار تکراری خسته شده بودم .

احساس می کنم کمی زندگیم تغییر کرده و باید جوری دیگر با چیزای تازه بسازم.

 

*

 

سایه هم ازم دلخوره

چرا؟ نمی دونم