آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان


از خداواندیت چه گویم...

 

همین دیروز بود گفتی،احساس میکنم این آخرین باریست که میبینمت رفیق.

هنوز دستهای گرمتو در دست دارم و با اضطراب و ترسی وحشی انگار دیگه تمام.

 نه رفیق نمیتونم باورکنم،اتفاقی افتاده!

چشمان دریاییت هنوز موج می زند و من به رشادت و سخاوت تو افتخار میکنم.

نمی دونم این دلتنگی رو با چی خالی کنم ،تنها می تونم سر به این دیوار بکوبم و هی بگریم و بگریم وبه هر چه که جنگه تف کنم و ...

نمدونم باور کنم دارم دیونه میشم،نمی تونم نه رفیق نمیتونم باور کنم....

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:07 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

بنگری یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام فرزین عزیز ..
از دست دادن عزیزان باور کردنی نیست ...شاید همیشه بیادت موندن ..و همیشه در غم جداییشون بجز آه چیزی دیگری نبوده ..
جمله ی هی بگیرم و بگیرم ...... را میشه حس کرد .
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد