آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

بانو7

بانو7

           

 

                                                       این صدای من است

صدای من

می خواهم خودم را به صدا در آورم

دوباره بزنم

بزنم ،بزنم ،آنقدر بزنم که از زدن و صدا بیفتم

 

بانو

عصر روز جمعه را دستهایت فال قهوه بگیر

من قهوه ای می زنم

قهوه ای مال من است

به کسی چه ربطی دارد، تمام رنگهای دنیا

به قهوه ای می زند؟

خدا را چه دیده اید بانو

شاید روزی به نشانی  دستهای تو

حنا ، نه

کبوتران سرگردان قهوه ای را بگویم

تا باران ببارد و خدا با چتری قهوه ای

دنبال وجب جایی باشد

برای گرم شدن، نوشتن .

مادرم وقتی قهوه ای با تلفن حرف می زند

تمام غربتم با بیکسی های  قهوه ایم به جاده های " برمی گردم" می گراید.

 

این صدای من است ، بانوی قهوه ای

آغوشت را برای من بارانی قهوه ای باز بگذار

من دوبار در یک لحظه زندگی می کنم

لحظه های با تو ، با خودم

لحظه های با خود ، بی خودم

صدای من شعریست که تو زمزمه می کنی

و با لبخندی سریع

پشت این دیوار تلخ

مرا به اسم "غریب تلخ" صدا می کنی

صدا کن بانو

فرکانس دستهای من

تا امتداد طلوع پستانهای تو

پر است از توده ی تلخ بوسه های قهوه ای.

 

می خواهم دوباره بزنم

خودم را

قهوه ای را

تا شاید روزی تخم پرندگان رفته را

در دستهای بی نشان تو بکارم

و تو لبخندت را با لبخندم صدا کنی.

 

بانو بیزارم

بیزاری من ازین خدایان سرد سیاست زده است

که هر لحظه با رنگهای شیرازه دار معیوب چهره عوض می کنند.

 

بیزارم از آمدن و راه قهوه ای دیگری نیست

غریبانه دل به تو می سپارم

تو را دو بار زندگی می بخشم

خودم را بی خود

تو را با من

می زنم.

 

23/5/2006

سلیمانیه