بانو 1
ازآفتاب چکیده ای، بانو
توبنویس ؛ دریا
غریبترازیک اتفاق
آبی ترازخسته
برآستانه ی این همه بیکسی
آمده ای ،بانو
من نوشتم و گریختم
مادرم ریخته پرگرفت
تا اوج پست تمنا .
من به کشتن خویش
تا دختران مفرغ
عاشقم .
ازنبض خنجرو ازگونه های شیدا ،آمده ام بانو
دستهای تهی من
پرازپنجره و پرهرچه که پرنده است.
ازآفتاب آمده ای بانو
واین همه نوشتن اتفاق نیست،
دستهای مادرم ،هنوز
لای این ابرها جاریست
ومن به کشتن خود
ازپنجره و پرنده
گریسته ام.
8/2/2005 سلیمانیه
2
بانو،
با من بیا ، تا ته این من بی چراغ
ازسایه ی نور و صدای خواب میترسم
چه ترافیکی دارد
به صف نشسته اند خدایان .
من ظهورخواهم کرد
ظهورخواهم کرد
آنگاه که دیگر صدایی نباشد .
بانو
چه دستهای نحیفی دارد مهربانی
وشاعر چه مجهوربه متروکه های
شک پناه میبرد .
چه دردی دارد این پرسه های سئوال
چه بلند
فریادم را درین کوچه پس کوچه ها
له میکنم .
با من بیا بانو
خدایی را به زنجیر میکشم
درسکوتی ملکوتی
که نفس نجنبد،
وآنگه توبیایی وبی خود وبی خدا معنا شویم .
بی حرف و بی آیه میگویم
تمام سوره های تنم
سفروجاده نوشت .
گریختم که بنویسم
مینویسم که بگریزم .
خدایان پشت این چراغ قرمز میترسند ، بانو
بگذارچراغی دیگر نباشد .
بگذارخدایی را درقهوه خانه ها بیابیم
که روزنامه می خواند و چای می نوشد .
اینگونه باید ظهور کرد.
توبنویس ؛ شاعرها لاشعورند
بنویس ؛ تف به این جاده ها
روی سفر سیا .
چه باک ، من دوباره
بی حرف و بی آیه میگویم
خدایتان را به متروکه های شک
می برم ،
تا تو باشی
ومن
دیگرننویسم
نگریزم .
16/5/2005 سلیمانیه