آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان


از خداواندیت چه گویم...

 

همین دیروز بود گفتی،احساس میکنم این آخرین باریست که میبینمت رفیق.

هنوز دستهای گرمتو در دست دارم و با اضطراب و ترسی وحشی انگار دیگه تمام.

 نه رفیق نمیتونم باورکنم،اتفاقی افتاده!

چشمان دریاییت هنوز موج می زند و من به رشادت و سخاوت تو افتخار میکنم.

نمی دونم این دلتنگی رو با چی خالی کنم ،تنها می تونم سر به این دیوار بکوبم و هی بگریم و بگریم وبه هر چه که جنگه تف کنم و ...

نمدونم باور کنم دارم دیونه میشم،نمی تونم نه رفیق نمیتونم باور کنم....

 

 


یک همرزم، یک همراه،یک دوست مبارز،یک روح سرگردان در کوهها و غارهای قندیل، انسانی بس انسانی در آتش و رگباردر میان توپ و تاتک  پاسداران رژیم اسلامی و سربازان ترک با یکی دیگر از دوستایی  که در قندیل شناختمش، دو روز پیش زندگیشان رو به خاک کردستان هدیه دادند.

هر روز که تماس میگرفتم موبایلش خاموش بود،نگران بودم تا اینکه امروز خبرشو شنیدم.

به تمام دوستان و اهالی کردستان تسلیت میگم.

روحش شاد وگریه هایمان آرامش ایشان باشد.

              شهید (ویداد ئامه‌د) معروف به استاد زانا از کردستان ترکیه

                             شهید دیاکو بختیاری(هیرش) مهابادی

بانو ۱۶

بانو۱۶

 

 

آغوشت را بانو

بگذار سیگاری را تا ته این گستردگی

به درازای وقاحت قامت تنهائیم

تا سحر بنفشه و قارقار سبزه ها

بکشانم.

چه وحشتناک سیاهیست

من عشق را دیدم

بر دوش شب شتری

می رفت دنبال سم کلاغان.

آغوشت را بانو

تا من هست و بیقراری

تا خورشید شکوفه و دق الباب صرفه ای

گم می شوم

لای خواب کال شبوها

ترسم از قاصدکیست که آوازم می دهد؛بیا

آغوشت را بمن بده

می خواهم هستی ام را

بگیرانم

آه، آغوشت را بانو

تا اوج بنفشه

بیقرارم.

 

 

24مارس 2008  سلیمانیه