آبی تر از خسته

شعرستان

آبی تر از خسته

شعرستان

سردم است

سردم است

چقدر وسوسه ام میکند

این چار دیواری سرد

به مردن.

میترسم، در نبود تو

دست به طناب ببرم

هراسم از مرگ نیست

ازین بیهودگی می ترسم

که هر لحظه مرا

لبه ی پرتگاهی ول میکند.

هرچی که هست

همین چاردیواری متروک است

که تا قعر خفگی

آوازم می دهد.

سردم است

نوشته هایم را آتش می زنم

روح تو در رگ انگشتانم پیداست

می نویسم تا از سرم برود

خود کشتن.

و تو از غیابی چند روزه بیایی

دوباره عشق را

به درو دیوار خانه رنگ بزنیم

و این طناب نه سرخ نه زرد را

گوشه ای تاریک

دور از چشم خودمان

به خوابی ابدی

بمرگانیم.

۲۱ مارس ۲۰۰۸ - سلیمانی

عید نوروز رو به همه ى دوستان خوبم تبریک میگم.

امیدوارم سالى سرشار از آزادى و سرافرازى داشته باشید.

به امید اینکه سال 87 سال آزادى ایران باشد.

زیر باران

 

 دعوتم زیر باران

همیشه چتری همراهی می کند

که دوست ندارم.

میزبانم خدایست گوشه ی همین چهارراه

سیگار می فروشد و شعر می خواند.

ایمان دارم به شعر او

وقتی که باران می بارد

ومن با چتری که دوست ندارم،خیسم.

 

بانو شعر ازتو پر میگیرد

و من پایی به این زمین می کوبم

که هستم.

وقتی چهره بر افروخته می کنی

من با خدای خود در شعرم.

بانو

وقتی اشتیاق تو زمین باشد

با خدایی که سیگار می فروشد

و چتری که دوست ندارم

تا ابدیت تو خیسم.

 

 

14/9/2007 سلیمانیه